مدح و مرثیۀ امام هادی علیهالسلام
ای دهـمـیـن اخـتـر بـرج هُـدا از تو هـدایت شـده خـلـق خـدا نـام تـو نـام عــلـی مـرتـضـی کـنـیـۀ زیـبـای تـو ابن الـرّضا دسـتـه گـل فــاطـمـۀ اطـهـری گوهـر نُه یَم، یـم دو گـوهـری بحر به موج کرمت یک حباب ذرّهای از مهـر رخـت آفـتـاب سامـره با تربت پاکـت بهـشت جنّت و زیباییِ آن بیتو زشت چرخ کهن پیش تو جِرمی صغیر صد متوکّل به حضورت حقیر جود تو چون لطف خدا متّصل خــاک درت آبــروی اهـل دل وادی ایـــمـــن، دل آرام تــــو شـیـر درنـده بـه قـفـس رام تو آیــــنـــۀ احـــمـــدی و داوری نجـل جـواد و پـدر عـسکـری مـروه صفا یافـتـه از روی تو کعـبـه نـشانی بُـوَد از کوی تو از تو بود بگوش جـان سامعه از تـو بـود زیــارت جـامـعــه سزد سر از عرش بر آریم ما کـز تو چنـین جامعـه داریم ما جامعـه نه، بـلکه روایات نور صفحه به صفحه همه آیات نور جـامـعـه یعـنی آیت مـحـکـمـه دائـــرة الـــمـعــارف ائـــمّـــه جـامـعـه انــوار هـدایـت بُــوَد جـامعـه خـورشیـد ولایت بـوَد گـفت چـنین راوی نیکـو سیـر حکـایـتی ز آن شـه والا گهـر که دیدم از فـتنه این روزگـار گشت به مرکب متوکّـل سوار گفت که خَلق از پی اجـلال او پــیــاده آیــنــد بــه دنــبــال او بود در آن عـرصه میان هـمه پـای پــیــاده پـســر فــاطــمــه هم قطرات عرقـش بر جـبـین هم به لبـش ذکـر خـدای مبـین سوخته از آتش غیرت چو شمع حرمت او شکسته در بین جمع دیده چو بر ماه رخـش دوخـتم اشگ فشان ز آتش غم سوختم گفـتـمـش ای آیت حقّ الـیقـیـن از مـتـوکّـل چه توّقـع جز این زین عمل زشت خود این زشت خو بوده جسارت به تو مقصود او گفت به پـاسـخ پـسـر فـاطـمـه نیست مرا از این سـتم واهـمه من به مقام و رتبه و جـاه، کم از بـچـۀ نــاقــۀ صـالـح نِــیَــم ناخـن من به محـضر ذات هو نیست کم از ناقـه و فـرزند او یعنی عـمـر ظلم پایـنـده نیست بیشتر از سه روز او زنده نیست بعد سه شب از دم شمشیر تیز شد مـتـوکّـل بدنـش ریـز ریـز از پـس او مـعـتـمــد نــابـکـار گشت چو بر گُردۀ امّت سوار داد جــفـا و سـتـم و قـهــر داد تا پـسـر فـاطـمـه را زهـر داد آن همه سر تا به قدم جان پاک لاله صفت شد جگرش چاک چاک سوخت از این غم دل اهل ولا سـامـره شد در غـم او کـربـلا میثم اگر وصف غمش میکند اشک نـثـار حـرمـش میکـنـد |